عشق و عاشقب

رویا در واقعیت

رویا در واقعیت

Melika · 19:50 1402/04/04

من مرینت هستم دختری سر به زیر که تنها ارزویم رسیدن به عشقم ادرین است من مادر پدری ندارم مادرم نا خواسته در پارتی ای بردار شد و ان بچه من بودم تا پدرم این را فهمید مرا در سن ۱۳ سالگی دیگر  دختر خو ش ندانست خانواده ی دوستم بسیار مهربان بودن و به من سر پناهی دادن خلاصه از این ها بگذریم  در دانشگاهی که من در ان درس میخوانم ادرین هم هست من به او علاقه ی زیادی دارم تازگی ها فهمیدم او هم همین طور 

صبح شنبه 

ایدرین پیش من امو و به من گفت که دوستش اورا به یک پارتی دعوت کرده و او خواست که من هم همراه او بروم اول با او مخالفت کردم چون من تا به خال با کسی به پارتی نرفته بودم با پدر مادر دوستم در میان گذاشتم و انها گفتن که بروم من هم سریع به ادرین زنگ زدم و گفتم که می ایم او بیسار خوشحال شد و بعد من کراپ سیاهم با شلوار چسبان را پوشیدم با یک کفش پاشنه بلند و موهام را باز گذاشتم ادرین خودش به دنبالم امد سوار ماشین شدیم و راه افتادیم در پارتی ادرین پیشنهاد عجیبی به من داد او به من گفت که برویم در که اتاق و حال کنیم من ساده هم که تنها ارزویم حال کردن با ادرین بود قبول کردم ادرین به من گفت ممکن است دوستش هم بیاید ولی من باز هم قبول کردم وارد یک اتاق با تخت دونفره شدیم ادرین از من خواست لباس هایم را در اورم و کامل لخت شوم و منم قبول کردم وقتی کامل لخت شدم دوست ادرین فیلیپ هم امد ادرین و فیلیپ هم کامل لخت شده بودن اول هر دو ی انها چند باری از من لب گرفتند انقدر که ویگر لب هایم را حس نمی کردم  بعد از ان ادرین از من خواست تا ک*ی*ر یکی از اپها را بخورم و دیگری ک*ی*ر*ش را در ک*ص*م فرو کند اول کیر فیلیپ رو خوردم بعد ادرین ک*ی*ر*ش را تو ک*ص من کرد و هی طلمبه میزد و من فقط اه و ناله میکردم بعد جا به جا شد بعد از چند دین بار انجام دادن این کار ادرین از فیلیپ خواست فعلا از اتاق بره بیرون بعد ادرین دندونی از گردنم گرفت و مو هایم را کنار زد و ور گوشم گفت که الان حامله ام میکند و فردا به کلیسا میرویم تا عقدم کند من مانده بودم چه بگویم قبول کردم ادرین من را روی تخت انداخت ک*ی*ر بزرگش را کرد تو ک*ص من و هی طلمبه زد تا ابش در امد بعد امد و لب ها ی گرمش را روی لبایم گذاشت با فله می مکید و من هم اروم همراهیش میکردم بعد ان تا میتوانست سینه هایم را مکید که بی حس شدن ساعت سه صبح شده بود و من تقریبا بیهوش ادذین بلندم کرد و در اغوش خودش اوردم من به خواب رفتیم صبح درست مثل قولی که به من داده بود به کلیسا رفتیم و بلاخره به رویام رسیدم و نه ماه بعد صاحب یک پسر ناز شدیم